دوستان مجاهد
خبری در راه است
به مدد شهدا می خوایم یه کارایی تو عرصه فضای مجازی بکنیم
دعامون کنید
منتظر خبر بعدیم بمونید
دوستان مجاهد
خبری در راه است
به مدد شهدا می خوایم یه کارایی تو عرصه فضای مجازی بکنیم
دعامون کنید
منتظر خبر بعدیم بمونید
شهید! نمیدانم در این هیاهوی شهر صدایم به گوش کسی میرسد یا نه؟ اگر با صدای خوابآلود لب به سخن گشودم و آنچه را که احساس میکردم از دلت بر میآید در جان قلم به روی کاغذ سفید به رقص درآوردم تا با رقاصهها مقابلهای نابرابر داشته باشم، تنها عقده گشایی از دلم و گلایهای از نزدیکان اعتقادیام بود!
وقتی میبینم که از نام تو و از یاد تو چه سوء استفادهها که نمیشود، با خود عهد میبندم که یک قدم هم از راه تو انحراف نداشته باشم! وقتی می بینم کسانی که حتی تارک الصلوة هستند و تا دیروز هتک حرمت شهدا را میکردند، امروز در مراسم تشییع پیکر مطهر شما در ردیف اول خودنمایی میکنند، با خود عهد میبندم که تنها دلیلم راه تو باشد و تنها این راه را چراغانی کنم!
وقتی میبینم که کسانی که بدون هیچ توجهی به منصب ولایت هتک حرمت این مقام را میکنند، با امام تو عهد میبندم که نگذارم یک کلام از اوامر ولایی روی زمین بماند!
وقتی میبینم که غربزدگان و شرقزدگان بدون هیچ توجهی به فرهنگ اصیل اسلامی، به اشاعه فرهنگ غرب و شرق میپردازند، با خود عهد میبندم که تنها در راه اشاعه فرهنگ انتظار و جهاد و شهادت بکوشم!
وقتی میبینم که عدهای دست از دهان برداشته و تمام اصول و ارزشهای تو را زیر پا میگذارند، پریشان حال میشوم و با خدای تو عهد میبندم که مثقالی، پای ارزشها تساهل و با اصول تسامح نکنم. دعایم کن شهید تا در انجام این مسئولیت توفیقم دهند.
اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک و بین یدی ولیک
اللهم عجل لولیک الفرج
صدای نوار اگر چه کم است اما هنوز به گوش من واضح میرسد. قرار است متنی به مناسبت اردو جنوب بنویسم. خوب یادم هست که بعد از اردو بود که تصمیم گرفتم کمتر سراغ قا قا لی لی های اطرافم بروم. اولش سخت بود اما کارهای سخت همیشه نتایج شیرینی در پیش دارند. کجا بودیم؟ اردو جنوب. اما من قبل ترش را می گویم. تا دیر نشده باید ثبت نام کنی، بچه ها تعدادشان زیاد است، هزینه ات را همان اول بده تا بهانه ای برای نبردنت نداشته باشند. یادت باشد زیاد وسیله با خودت نبری، آنجا بالا و پایین زیاد دارد. سعی کن دوربین عکاسی جور کنی آنجا دلت می سوزد که چرا دوربین نداری اگر فیلمبرداری هم برداشتی که چه بهتر!
سعی کن زیاد وسواس نباشی اردو پر است از خاک و خول، اما صابون کوچک و مسواک و اقلامی این چنین با خودت داشته باش.
تا می توانی خاطراتت را بنویس حتی اگر از خستگی و خواب بمیری، شاید بشود آنها را بعداً هم نوشت اما به بامزگی و دقت آن وقت نمی رسد .
اگر اهل کتاب و کتاب خوانی هستی خود بچه های بسیج زحمت می کشند و کتاب خانه ی سیار جور می کنند . خلاصه زیاد با خودت چیز میز نبر. مثل خیلی ها اتو و پتو و از این بند و بساط ها نداشته باش آدم توی این جور سفرها که فقط توی ماشین است و راهش هم خیلی طولانی، بهتر است کمتر وسیله ببرد و به قول معروف هر که بارش بیش سختی سفرش بیشتر.
این ها اکثر حرفهایی بود که سال بالایی های اردو جنوب رفته برای رفتن به اردو به ما می گفتند. ما هم کم و بیش گوش می دادیم و البته من یکی پتو هم با خودم نبردم و شانس آوردم تقریبا در همه جا به ما پتو دادند وگرنه در شبهای سرد اسفند ماه جنوب و خرم آباد و... یخ می زدم. این سال بالایی ها به ما خیلی حرفها از چه طور رفتن زدند ولی نگفتند چه طور برگردیم شاید قاعده همین باشد که بازگشتن قابل پیش بینی نیست و در نتیجه قابل توصیه هم نخواهد بود.
آن ها نگفتند وقتی رسیدیم دو کوهه با آن ساختمان های بلند که هنوز رد مشت های گلوله بر تنشان مانده خبر حسینیه حاج همت را هم بگیریم.
یا اینکه دوکوهه فقط دشت سبز امروزی نبود و آنجا حاج احمد و حاج همتی داشت و اگر گوش هایتان را تیز کنید حتما صدای توصیه و صلوات های فرمانده و لشکر را خواهید شنید.
و صبح به جای عکس گرفتن با گوشی همراهتان بگذارید دلتان عکس بگیرد یا اینکه، سرما آدم را نمی کشد بگذار ریه هایت طراوت را حس کند. وقتی به فکه رسیدی بدان مقدس است و زودتر از بقیه پاهایت را بر رمل ها بگذار و حواست را جمع کن. مبادا زیاد چنگ در خاک بیندازید، چراکه این رمل ها رازهای خود را که تکه هایی از جسم برادرانمان است را زود برملا می کنند. آهسته برو آهسته تر ...
قبلی ها یادشان رفت بگویند که تنها بودن در طلاییه چه صفایی دارد خلوت طلاییه را در هیج جا نمی توان پیدا کرد اگر گفته بودند که ما آن طور شوخی کنان شعار »نهار امروز حق مسلم ماست« را سر نمی دادیم و تمام وقت مان را در آلاچیق به انتظار نهار نمی نشستیم. ما هم می رفتیم در کنج تانک های سوخته به اسم و رسم طلاییه و بر سه راه شهادت به صحرای بی انتها نگاه می کردیم و می اندیشیدیم، تنهایی فقط مال طلاییه است و بس، حتی شلمچه هم آن را نخواهد داشت.
گفتم شلمچه، قبلی ها گفتند آنجا که رسیدی برای ما سر رسید شلمچه بخر و اما باز هم یادشان رفت که بگویند آن طرف تر همان مغازه ها، زنجیره ای از آهن بین من و بصره و کربلا مانع می شود اما در شلمچه می توانی کربلایی شوی مثل هویزه و باز هم سال بالایی ها نگفتند که در زیر سنگ های مرمر سرد هویزه جوانان غیوری خوابیده اند که اسمشان روزی مثل من و تو دانشجو بوده است و سر کرده ی آنها حسین علم الهدی بوده اینکه آنها تنها در مقابل دشمن و هم در مقابل منافق ایستادند.
آنها نگفتند اما من می گویم تو توشه ی بازگشتت را سنگین کن حتی اگر با مشتی خاک باشد، خاک آنجا که هنوز ستارگان آسمان، چراغ شبش هستند شفا می دهد دلی را که در گیر و دار بوق و کرنای شهر گیر کرده است یادت باشد بعد از اینکه برگشتی مواظب شهر و شهری شدنت باشی.
سیارهی زمین همچنان در حدقهی کهکشانی خویش بر مدار عشق طواف میکند و این نیمهی کرهی ارض ساعتهاست که از دریای سرخ غروب پای در ساحل شب گذاشته است و اکنون ستارگانِ کهکشان ابوالفضل العباس میروند تا حجاب ظلمت شب را همچون نجم ثاقب بدرند و در پهنهی پرجلال کهکشان راه شیری جلوه کنند.
بامدادان، خیل اسیرانی که با مذلت به پشت خط انتقال پیدا میکنند روایت از فتح دارد.
ظاهر این بیابان رملی هر چند خبر از شکوه فتح و نصرت خدا میدهد، اما باطن خویش را بهتمامی متجلی نمیسازد.
اگر به چشمِ راز بنگری، اینجا که قدمگاه مجاهدان راه خداست، بوسهگاه فرشتگانی است که شگفتزده از عظمتی که در باطن این انسان خاکی یافتهاند، صلای «لا علم لنا الاما علمتنا» سر دادهاند و خدای را بر خلقت حکیمانهاش تقدیس میکنند. این خاک که ما اینچنین غفلتزده بر آن پا میگذاریم، مهر نماز کروبیان است و این جوانان مجاهدانی هستند که در مدح مصافشان سورهی «والعادیات» نازل میگردد. مبادا روزمرگی و مکر شب و روز ما را بفریبد و از این معنا غافل شویم. تاریخ جهان هزارها سال در انتظار ظهور این جوانان بوده است تا بیایند و امانت ازلی انسان را ادا کنند و آرمانهای هزاران سالهی انبیا و اولیای خدا را محقق سازند. این بیابان صحنهی تاریخ است و از این جنگ نیز در تاریخ آیندهی سیارهی زمین همانگونه سخن خواهند گفت که ما از بدر و حنین میگوییم.
ای رملها، بر سر و روی و موی ما بنشینید و آن روز که زمین فروخوردههای خویش را بیرون میریزد و صحرای قیامت مجلای حقایق پنهان خواهد شد، بر ما و آنچه میکنیم شهادت دهید. ای بیابان، چه سعادتمندند انسانهایی که خداوند رمل تو را طینت آفرینش آنان قرار دهد، چرا که با عشق حسین زاده خواهند شد و نفسشان عطر نام روحالله خواهد گرفت. این رملها قدمگاه مجاهدان راه خدا و صحنهی نبردی است که برای اقامهی عدل بر پا شده است.
ای رملها، ما را در خود غرقه کنید و بر سر و روی و موی ما بنشینید و آن روز که سرائر آشکار میشوند، بر ما و آنچه کردهایم شهادت دهید. این رملها قدمگاه مجاهدانی است که هر چند دست چپ خود را در راه عشق باختهاند، اما باز هم بر عهدی که با ابوالفضل العباس بستهاند پایدارند و آمدهاند تا دست راست را هم ببازند و «والله ان قطعتم یمینی...» بسرایند.
ای زائر حرم عشق، بدینجا سفر کن و چون به این حریم که وادی مقدس عشق و ایثار است رسی، نعلین از پای بیرون کن و با احترام بر قدمگاه مجاهدان راه خدا بوسه زن و هر جا که شهیدی بر خاک افتاده است نمازی بگزار؛ شاید که پروردگار متعال به مقامی که آنان در پیشگاه ذوالجلالش دارند رحم آورد و تو را نیز به ضیافت عنداللهی بپذیرد.
شهید سید مرتضی آوینی
شأن انسان در ایمان و هجرت و جهاد است و هجرت مقدمهی جهاد فی سبیل الله است. هجرت، هجرت از سنگینیهاست و جاذبههایی که تو را به خاک میچسباند. چکمههایت را بپوش، رهتوشهات را بردار و هجرت کن. حضرت امام حسین (ع) در صحرای کربلا انتظار تو را میکشد. چکمههایت را بپوش و رهتوشهات را بردار و هجرت کن که پیامبران نیز همه آمدهاند تا تو را از سنگینیها رها کنند و زنجیر جاذبهی خاک از دست و پای ارادهات بگشایند.
شأن انسان در این است که هجرت کند و از زمان و مکان و مقتضیات آنها فراتر رود و غل و زنجیر جاذبهی دنیا را از دست و پای روح خویش بگشاید و در آسمان لایتناهای ولایت پرواز کند. و کسی این مقام را در خواهد یافت که از خود و آنچه دوست دارد بگذرد و سر تسلیم به آستان قربان بسپارد و مقرب شود و خداوند در جوابش «ان هذا لهو البلأ المبین و فدیناه بذبح عظیم» نازل کند... سلام علی ابراهیم.
آنها، یزیدیان، میپنداشتند که ندای «هل من ناصر» سیدالشهدا در صحرای کربلا مدفون خواهد شد و دیگر هیچ اثری از حق در جهان باقی نخواهد ماند، غافل که خداوند خمیرهی وجود مؤمن را با خاک کربلا و خون شهدایش سرشته است و تا شب و روز باقی است، این پیوند تاریخی که مؤمنین را به عاشورا پیوند میدهد در عمق فطرتها بیدار خواهد ماند و هر آن کس را که شنوای ندای باطن خویش است، به صحرای کربلا خواهد کشاند. و انسان، اگر انسان باشد و به وجدان خویش رجوع کند، ندای «هل من ناصر» سیدالشهدا را از باطن خویش خواهد شنید که میثاق فطرتش را به او گوشزد میکند. این پیمان که پیمانی ازلی است، هر آن در عمق باطن مؤمن تجدید میگردد و اگر انسان سر از تبعیت شرایط بپیچد و به خود و وابستگیهایش پشت کند، به این عهد نخستین رجوع خواهد کرد و آنگاه گذشته و آینده به هم پیوند میخورند و انسان بر آغاز و انجام تاریخ شهادت خواهد داد.
آنها این پیوند تاریخی را در اعماق وجود خویش احساس کردهاند و در پناه قرآن به یاری حسین(ع) میشتابند و همین است امانتی که آسمانها و زمین و کوهها از پذیرش آن ابا داشتهاند و انسان پذیرفته است، اگرنه، هیچ از خود پرسیدهای که چرا بعد از هزار و چند صد سال، این مؤمنین خود را «راهیان کربلا» نامیدهاند؟ مگر کربلا از تبعیت زمان و مکان خارج است که همه جا کربلا باشد و هر روز عاشورا؟ آری، کربلا از زمان و مکان بیرون است و اگر تو میخواهی که به کربلا برسی، باید از خود و بستگیهایش، از سنگینیها و ماندنها گذر کنی و از زمان و مکان و مقتضیات آنها فراتر روی و غل و زنجیر جاذبههای دنیایی را از پای ارادهات بگشایی و هجرت کنی. حُب حسین در دلی که خودپرست است بیدار نمیشود.
آنها این پیوند تاریخی را در اعماق وجود خویش احساس کردهاند و این است آنچه که آنان را به گریه میاندازد. و این گریه نشان ضعف نیست، عین قدرت است. این گریهای است که تو را به همان عهد نخستین رجوع میدهد و اینچنین، تو را از جاذبههای دنیایی فراتر میبرد و آنچنان شجاعتی میبخشد که در پناه حق از هیچ چیز نمیترسی. این گریهای است که پشت دشمن را میشکند.
انسان اهل ولایت است و در باطن خویش با حق پیوند دارد. اما آنچه که او را از حق باز میدارد جاذبهی خاک است که به سوی پایین میکشد و اینچنین، فطرت او محجوب میماند و کدورت گناه صفای باطن او را که آیینهی نور حق است میپوشاند و نورالانوار رب در آن تجلی نمییابد. اما گریه؛ گریه آبی است که این کدورتها و کثافات را میشوید و تو را به فطرت الهی خویش رجوع میدهد و دیگرباره اهل ولایت میشوی. بگذار ما را اهل گریه بخوانند. اگر آنها بدانند که در این گریهها چه قدرتی نهفته است، خواب بر آنان حرام خواهد شد، و بهراستی اگر خداوند گریه را به انسان نبخشیده بود، هیچچیز نمیتوانست کدورتی را که با گناه بر آیینهی فطرتش مینشیند پاک کند.
آنها آن پیوند تاریخی را دریافتهاند و همین است که آنان را به گریه میاندازد و شبهای حمله را به شب عاشورا میپیوندد.
سید شهیدان اهل قلم
یک روز از فروردین 1337 گذشته بود که مصطفی مثل یک شکوفه بهاری، پلکهایش را چند بار به هم زد و به دنیا سلام کرد. خانة کوچکی داشتند، پدرش کارگر، مادرش قالیباف ... درآمدشان ناچیز، ولی هر ماه جلسة روضهخوانی توی همان چهار دیواری کوچک، به راه بود. مصطفی در شش سالگی، شاگرد مغازة کفاشی بود.
دوره، دورة خفقان و فساد بود. مصطفی تحمل نکرد و از هنرستان درآمد و بعد با مشورت یکی از علمای اصفهان، عزمش را برای تحصیل علوم دینی، جزم کرد. اول حوزة علمیة اصفهان و بعد مدرسه عملیه حقانی قم که فقط طلابی را میپذیرفت که از جهت اخلاقی و علمی نمونه بودند.
«عشق» توی دل بعضیها یک جور دیگری ریشه میکند. آدم میماند توی کار بعضیها که این عشق ویژه را از کجا گیر آوردهاند. نیرویی شگرف، همه وجود مصطفی را فرا گرفته بود. با کسی انگار وعده کرده بود که هر سهشنبه، زمستان و تابستانش فرقی نمیکرد، پیاده به سمت جمکران راه میافتاد. مصطفی بیقراری عجیبی را در خاک وجودش کاشته بود.
حوالی انقلاب، فرمانده سپاه یاسوج بود. در جریان مبارزه با مواد مخدر، در موقعیتی که اشرار جاده را به روی او و یارانش بسته بودند، با شجاعت از ماشین بیرون پرید و عمامهاش را برداشت و فریاد زد: «چرا معطلید، بزنید، عمامه من کفن منه!» ... دهان به دهان این حرف پیچیده بود.
برای نیامده ها می گویم بالای یک کوه در شمالی ترین نقطه تهران، در منطقه ولنجک یا سرراست تر آدرس بدهم درست بالای دانشگاه شهید بهشتی کوهی است با یک دالان نورانی. نامش را گذاشته اند کهف الشهدا.
حتما شنیده ای سرگذشت اصحاب کهف را. داستان غار و یاران غارنشین. این جا هم غار است. بالای کوه، در آرامش، سکوت و البته معنویت بی بدیل.
این جا کهف الشهداست. شمال تهران بالای یک کوه درون یک دالان. آن پایین قبل از این که به دنبال تابلوها به کهف الشهدا برسیم شلوغ بود و پر دغدغه اما این جا فقط سکوت است، فقط آرامش. این جا آن قدر کشش دارد که دیگر نیازی به توصیف آن چنانی نیست. قبل از آن که به کهف الشهدا بیایم تنها تصویری از مقام معظم رهبری را که مقابل ورودی کهف الشهدا ایستاده اند، دیده بودم، نمایی بسته از کوه و مقام معظم رهبری که نمی دانم متفکرانه به چه می اندیشند.
نمی شود به کهف الشهدا آمد، کنار مزار 5 شهید گمنام نشست، نماز عشق نخواند و اشک نریخت. این جا روی تابلویی نوشته مظلومیت نشانه فرزندان روح ا... است. مظلومیت جوان 24ساله ای که در تک دشمن در شلمچه به شهادت رسید و این جا آرام خوابیده، مظلومیت جوان 23ساله ای که در حمله دشمن به میمک شهید شد. از بعدی هم بگویم؟ آری فقط 22 سال سن داشته و در عملیات محرم شهید شده است. آن یکی از جزیره مجنون به جمع شهدا پیوست و با 22 سال سن یار انبیا و اولیا شد. سن و سال دارترینشان هم 25 ساله است شهید گمنامی که در عملیات محرم جواز بهشتی شدن را گرفت.
بسم رب الشهدا
سلام مجاهد
لینک زیر مصاحبه هایی با مسافران سفراخیر به جنوب می باشد.
روخودبنده که خیلی تاثیر گذاشت.
توصیه می کنم شماهم دانلود کنید.
http://uploading.com/files/533b1fma/Khaterate%2Bsafar%2Bbe%2Bsarzamine%2Bmalaek.aac/
به نام خدا
نامی که هرگز از وجودم دور نیست و پیوسته با یادش آرزوی وصالش را در سر داشتم.
سلام بر حسین(ع) سالار شهیدان اسوه و اسطوره بشریت.
مادر گرامی و همسر مهربانم پدر و برادران عزیزم!
درود خدا بر شما باد که هرگز مانع حرکتم در راه خدا نشدید.چقدر شماها صبورید.خودتان می دانید که من چقدر به شهیدان عشق می ورزیدم غنچه هایی که(کبوترانی که)همیشه در حال پرواز به سوی ملکوت اعلایند.الگو و اسوه هایی که معتقد به دادن جان برای گرفتن بقا (بقا و حیات ابدی)و نزدیکی با خدای چرا که «ان الله اشتری من المومنین».
من نیز در پوست خود نمی گنجم.گمشده ای دارم و خویشتن را در قفس محبوس می بینم و می خواهم از قفس به در آیم.سیمهای خاردار مانعند.من از دنیای ظاهر فریب مادیات و همه آنچه که از خدا بازم می دارد متنفرم(هوای نفس شیطان درون و خالص نشدن)
در طول جنگ برادرانی که در عملیات شهید می شدند از قبل سیمایشان روحانی و نورانی می شد و هر بی طرفی احساس می کرد که نوبت شهادت آن برادر فرا رسیده است.
عزیزانم! این بار دوم است که وصیت نامه می نویسم ولی لیاقت ندارم و معلوم است که هنوز در بند اسارتم هنوز خالص نشده ام و آلوده ام.
از شروع انقلاب در این راه افتادم و پس از پیروزی انقلاب نیز سپاه را پناهگاه خوبی برای مبارزه یافتم ابتدا در گیری با ضد انقلاب و خوانین در منطقه شهرضا (قمشه)و سمیرم سپس شرکت در خوزستان و جریان کروهک ها در خرمشهر پس از آن سفر به سیستان و بلوچستان (چابهار و کنارک)و بعدا حرکت به طرف کردستان دقیقا دو سال در کردستان هستم .مثل این است که دیگر جنگ با من عجین شده است.
خداوند تا کنون لطف زیادی به این سراپا گنه کرده و توفیق مبارزه در راهش را نصیبم کرده است.اکنون من می روم با دنیایی انتظار انتظار وصال و رسیدن به معشوق.ای عزیزان من توجه کنید:
*1-اگر خداوند فرزندی نصیبم کرد با اینکه نتوانستم در طول دورانی که همسر انتخاب کردم حتی یک هفته خانه باشم دلم می خواهد او را علی وار تربیت کنید.
همسرم انسان فوق العاده ایست او صبور است و به زینب عشق می ورزد او از تربیت کردن صحیح فرزندم لذت خواهد برد چون راهش را پیدا کرده است .اگر پسر به دنیا آورد اسم او را مهدی و اگر دختر به دنیا آورد اسم او را مریم بگذارید.چون همسرم از این اسم خوشش می آید.
*2-امام مظهر صفا پاکی و خلوص و دریایی از معرفت است .فرامین او را مو به مو اجرا کنید تا خداوند از شما راضی باشدزیرا او ولی فقیه است و در نزد خدا ارزش والایی دارد.
*3-هر چه پول دارم اول بدهی مکه مرا به پیگیری سپاه تهران (ستاد مرکزی)بدهید و بقیه را همسرم هر طور خواست خرج کند.
*4-ملت ما ملت معجزه گر قرن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به راه شهیدان و استعانت به درگاه خداوند است تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) وصل نماید و در این تلاش پیگیر مسلما نصر خدا شامل حال مومنین است.
*5-از مادر و همه فامیل و همسرم اگر به خاطر من بی تابی کنند راضی نیستم.مرا به خدا بسپارید و صبور و شجاع باشید.
حقیر حاج همت