یا الله ، یا محمد ، یا علی ، یا فاطمه زهرا ، یا حسن ، یا حسین ، یا مهدی ( عج ) و تو ای ولی زمان یا روح الله و شما ای پیروان صادق شهیدان !
خدایا ! چگونه وصیت نامه بنویسم ؛ در حالی که سر پا از گناه و معصیت و نافر مانی ام . گر چه از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ، ولی ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم . می ترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته در گاهت نشوم .
یارب ، العفو ! خدایا ، نمیرم در حال که از ما راضی نباشی . ای وای که سیه رو خواهم بود . خدایا ! چه قدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی ! هیهات که نفهمیدم . یا ابا عبد الله ، شفاعت !
آه چه قدر لذت بخش است انسان وقتی که آماده باشد برای دیدار ربش و چه کنم که تهی دستم؟
خدایا ! تو قبولم کن!...
سلام بر روح خدا ، نجات دهنده ما از منجلاب عصر حاضر ، عصر ظلم و ستم ، عصر کفر و الحاد عصر مظلومیت اسلام و پیروان واقعی اش . عزیزانم اگر شبانه روز شکر گزار خدا باشیم که نعمت اسلام و امام را به ما عنایت فرموده ، باز هم کم است . آگاه باشیم که سرباز صادق و راستین این نعمت شویم و خطر وسوسه های درونی و دنیا فریبی را بشناسیم و بر حذر باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل ، تنها چاره ساز ما است ... .
بدانید که اسلام ، تنها راه نجات و سعادت ماست . همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید . پشتیبانی . از ته قلب مقلد امام باشید . اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یا ابا عبد الله و شهدا ببدهید که راه سعادت و توشه آخرت است ... .
از همه کسانی که از من رنجیده اند و حقی بر گردن من دارند ، طلب بخشش دارم و امیدوارم خداوند مرا با گناهان بسیارم بیامرزد .
خدایا مرا پاکیزه بپذیر !
نویسنده : مجاهد » ساعت 7:0 عصر روز چهارشنبه 87 شهریور 27
سفر به خطه خورشیــــد انتخــــاب تو بود بهـــــار و آیِنه و عشق در رکــاب تو بود
ســوال من همــه این بود، ره چگونه بری؟ عبـــــور با کفنی لاله گـون جواب تو بود
به روز هــــــجرت گلگــونت ای پرنـده سبز شهاب،مانده و درمانده ز شتاب تو بود
دل شقـــــایق آتش گرفتـــه با مــن گفت که راز سوختن او ز التهــــــــاب تو بود
تو را ز عرش چو خواندند بر ضیافت عشق عجب نبود اگر رنگ خون خضاب تو بود
من از تفــــــاهم پــرواز با تـــــو دانستـــم سفر به خطه خورشیـد انتخاب تو بود
نویسنده : مجاهد » ساعت 7:0 عصر روز یکشنبه 87 شهریور 24
از همه زودتر مى آمد جلسه. تا بقیه بیایند، دو رکعت نماز مى خواند.
یک بار بعد از جلسه، کشیدمش کنار و پرسیدم «نماز قضا مى خوندى؟»
گفت: «نماز خواندم که جلسه به یک جایى برسد. همین طور حرف روى حرف تل انبار نشه. بد هم نشد انگار.»
نویسنده : مجاهد » ساعت 5:0 عصر روز چهارشنبه 87 شهریور 20
خوش اخلاق:
شهید فهمیده بسیار خوش برخورد و خنده رو بود و با همه با چهره ای باز وگشاده برخورد می کرد . خیلی زود با افراد می جوشید وگرم وصمیمی می شد. نسبت به همه به خصوص در برابر بزرگترها مودب بود واحترام می گذاشت.
شاگرد علی (ع):
اسیر عراقی دراز کشیده بود . حسین اورکت خود را از تن در آورد و زیر سر سرباز عراقی قرار داد.
شیفته علم و شاگرد نمونه:
به مدرسه ودرس خواندن علاقه وافری داشت و غیرازکتب درسی کتب دیگری را نیز مطالعه میکرد . سطح هوش او بسیار خوب بود و معمولا در کلاس درس را یاد می گرفت و همیشه شاگرد اول تا سوم بود.
حماسه ها ودلیری های نظامی:
1) شنیده بود که عراقی ها دارند از طرف پل نو می آیند. رفت و با اصرار دو تا نارنجک گرفت و به سرعت به سمت آنها حرکت کرد . حسین با دیدن عراقی ها فورا روی زمین دراز کشید. انها در حالی که با مسلسل داشتند به سمت بچه ها شلیک میکردند جلوتر آمدند. حسین ضامن نارنجک را کشید و آنرا جلوی پای سربازان دشمن انداخت و آنها را به درک واصل کرد . سپس رفت دو تا مسلسل آنها را برداشت و به طرف نیروهای خودی برگشت . قبل از همه فرمانده اش را دید . فرمانده وقتی که حسین را با ان قیافه و اسلحه ها دید از خوشحالی حسین را بغل کرد .
2) عراقی ها روی یکی از ماشینها یک مسلسل نصب کرده بودند ویک مسلسل چی پشت آن نشسته بود ومدام به سمت بچه ها شلیک میکرد و بچه ها مظلومانه داشتند شهید می شدند . حسین طاقت نیاورد . یکی از شیشه های کوکتل مولوتف را به طرف ماشین پرت کرد . شیشه کوکتل انگار درست افتاد وسط ماشین . ناگهان ماشین با صدای مهیبی آتش گرفت و چند تااز نیروهای دشمن از بین رفتند . بچه ها ازشادی تکبیر می گفتند.
رضای خدا:
فرمانده اش ازش پرسید با رضایت پدرو مادرت آمده ای جبهه ؟ گفت : " با رضایت خدا اومدم .خداگفت برو سر مرز کمک به بچه ها . منم اومدم " این حرفو که زد یکدفعه ولوله ای در مسجد جامع به پا شد.شیخ شریف صلوات فرستاد و پیشانی اش را بوسید . فرمانده سپاه خرمشهر هم بغلش کرد . سرش را فشرد به سینه اش و بغض کرده گفت:" بنازم به غیرتت مرد" و دوباره اشک توی جشمانش حلقه زد.
خرمشهر و تانکهای دشمن:
خرمشهر در آستانه سقوط بود. از 150 پاسدار خرمشهر فقط بیست نفر مانده بودند . به آنها هم دستور عقب نشینی داده شده بود . ازآن بیست نفر هم تعداد زیادی شهید و زخمی شده بودند . تانکهای دشمن داشتند می امدند که از روی جنازه های شهدا و زخمی ها رد بشوند. حسین با سختی و زحمت زیاد دوستش محمدرضا را که زخمی شده بود به پشت خط رساند و گفت:" نارنجک داری؟" محمد رضا گفت بی فایده است . با نارنجک نمیشه این تانکها را منفجر کرد . تنها راهش اینه که بشه یک دفعه هفت – هشت تا نارنجک را با هم منفجر کرد . این هم که غیر ممکنه . حسین گفت :" یعنی اگر پشت سر هم بندازمشون باز هم تاثیر نداره؟" محمد رضا گفت فکر نمی کنم یکی یکی قدرتشون کمه . ناگهان فکری به ذهن حسین رسید . بعد رو به محمدرضا گفت :" سلام مرا به پدر ومادرم برسان وبگو حلالم کنند."
حسین نارنجک ها را ردیف به کمرش بست و خداحافظی کرد و به سمت 5 تانک عراقی که در حال پیشروی بودند دوید که ناگهان تیری به پایش خورد و زخمی شد. اما سریع خود را به تانک پیشرو رسانید و روی زمین در مقابل تانک دراز کشید . تسمه های تانک به روی کمرش رسید ودر یک چشم به هم زدن با خرد شدن استخوانهایش ناگهان انفجاری عظیم رخ داد و تانک با حدود 30 خدمه اش منفجر و حسین نیز تکه تکه شد.
با انفجار تانک دشمن گمان میکند حمله ای صورت گرفته و روحیه خود را می بازد وبا سرعت هر چه تمامتر تانکها را رها کرده و شروع به فرار می کند . در نتیجه حاقه محاصره شکسته شده و پس از مدتی نیروهای کمکی هم سر می رسند وبا این حرکت دشمن امیدش را برای تصرف آبادان به گور میبرد . جالب اینکه خبرشهادت و ایثار حسین در مدارس باعث شد تا دانش آموزان زیادی خودرا به جبهه برسانند.
نویسنده : مجاهد » ساعت 11:5 صبح روز پنج شنبه 87 شهریور 14
با عنایت خداون متعال برای ایجاد محیطی تازه و زیبنده مجاهد بنر وبلاگ بروز شد.
درج مطلب جدید بدلیل جمع آوری نظرات دوستان درباره ی آخرین مطلب صورت نگرفته است.
نویسنده : مجاهد » ساعت 11:54 عصر روز شنبه 87 شهریور 2
به یاری خداوند مجاهد برگزار میکند:
دیدار از جانبازان دفاع مقدس
زمان : ترم آینده
مکان: بیمارستان ساسان تهران
پذیرای نظرات ارزشمند شماییم
نویسنده : مجاهد » ساعت 6:0 عصر روز سه شنبه 87 مرداد 22
خیلی ها شلمچه را با غروبش می شناسند،
غروب که می شود، سرخی آسمان که جای خورشید را می گیرد،
حزن عجیبی دل را محاصره می کند،
انگار یک عالمه حقیقت، یک عالمه ذکر،
یک عالمه صدا و ناله می خواهند هجوم بیاورند به مغزت و تو از همه اینها در امان نیستی!
عجیب است! آدم در هجوم این همه باشد و لذت هم ببرد، عشق بازی کند، خودش را بیندازد روی خاک و خاک را مشت کند و توی دست هایش بگیرد.
خیلی ها شلمچه را با غروبش می شناسند، اصلاً نذر می کنند که غروب به شلمچه برسند، نجوای غروب شلمچه با بقیه ساعات روز فرق می کند، فقط باید یک بار امتحانش کرد.
چشمانت را که ببندی یکی از استثناهای تاریخ بشریت را می توانی تصور کنی. عملیات کربلای چهار تمام شده بود، هنوز طعم تلخ پیروزی عراقی ها زیر زبان رزمنده ها بود. فرماندهان باید کاری می کردند که روحیه ها برگردد، شناسایی منطقه هم که کار راحتی نبود. شلمچه از همه مهم تر بود، دروازه بصره بود، از این نقطه می شد به دشمن نفوذ کرد.
البته دشمن محکم ترین مواضع و موانع را برای جلوگیری از نفوذ رزمندگان اسلام، برپا کرده بود. بررسی منطقه کلی وقت می برد، دشمن در منطقه آب رها کرده بود، خط اولش دژ محکمی بود با سنگرهای بتونی، پشت آن تانک ها مستقر بودند و به خوبی بر منطقه اشراف داشتند، خط دوم و سوم که کانال بود و خط چهارمش هم پشت نهر «دوعیجی» بود، خط پنجم هم قرارگاه تاکتیکی دشمن بود و مرکز توپخانه، تازه این همه ماجرا نیست. شکست های پیاپی، دشمن را به این نتیجه رسانده بود که به جای حالت تهاجمی، حالت تدافعی بگیرد.
دشمن در شلمچه موانع وسیعی به شکل «ن» و به ارتفاع هفت متر ساخت که عرض دهانه باز آنها 300 متر به طرف ایران بود. دیدی که از اطراف این گودال بر سر رزمنده ها داشت امکان هر تحرکی را، به تصور خودش از رزمندگان می گرفت. اما رزمنده های ایرانی برای فتح هر یک از این موانع شهدای بسیاری را تقدیم کردند و بالاخره از سد تمامی موانع گذشتند.
چشمانت را که باز کردی خودت را میان موانع نونی شکل در منطقه شلمچه که توسط رزمندگان بازسازی شده، می بینی، اکنون عقلت را با حساب دو دو تا چهار تا، با کمک منطق به میدان می آید. آیا می شود از این موانع گذشت! چطوری؟ با توکل! هر کس به خدا توکل کند خدا برای او کافی است.
پس حالا دوباره برگشتی به دنیای خودت بدان که اینجا شلمچه است، همین!
نویسنده : مجاهد » ساعت 12:21 عصر روز جمعه 87 مرداد 18
میاندیشم که چقدر باعظمت است و چقدر زیبا. قدرت خالق است و آفریننده ما، پس او که ما را یک بار آفرید به فرموده خود در قرآن دگربار بعد از مرگ ما را از نو زنده میکند و زندگی دیگری را برای ما مهیا میسازد. آری بدین ترتیب این زندگی و این عالم تماماً امتحان و آزمایش خداوندی است؛ آزمایشی عظیم برای مخلوقی که خدا او را جانشین خود در زمین قرار داده است. آزمایشی که سرنوشت ما را در آن جهان گویاست. آری، باید در این دنیا رهتوشه جمع کرد تا برای آن جهان (آخرت) راحت بود. /
شهید محمد حیدری درمنی
نویسنده : مجاهد » ساعت 8:0 عصر روز سه شنبه 87 مرداد 15
مولود سالار شهیدان ابا عبد الله حسین (ع) بر همه ی مجاهدان مبارک باد
نویسنده : مجاهد » ساعت 4:45 عصر روز سه شنبه 87 مرداد 15
کنت دامارانش(رئیس سابق سازمان جاسوسی فرانسه):
در اردوگاه های اسرای ایرانی افرادی را دیدیم که قاطعانه برای فدا کردن جان خود در راه اعتقاداتشان آمادگی داشتند
آن منظره منادی جنگ جهانی چهارم بود که ما فقط درک نامشخصی از آن در ذهن داریم
اعتقادات مذهبی این افراد برای سوق دادن آنان به سوی انجام کار هایی که به طرز غیر قابل باوری سخت بودند، نقش بسزایی داشته است
مجاهد آنجا انتهای افق است، من و تو باید پرچم خود را در آنجا در انتهای زمین بیفرازیم
نویسنده : مجاهد » ساعت 8:42 صبح روز یکشنبه 87 مرداد 13