سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 صدای نوار اگر چه کم است اما هنوز به گوش من واضح میرسد. قرار است متنی به مناسبت اردو جنوب بنویسم. خوب یادم هست که بعد از اردو بود که تصمیم گرفتم کمتر سراغ قا قا لی لی های اطرافم بروم. اولش سخت بود اما کارهای سخت همیشه نتایج شیرینی در پیش دارند. کجا بودیم؟ اردو جنوب. اما من قبل ترش را می گویم. تا دیر نشده باید ثبت نام کنی، بچه ها تعدادشان زیاد است، هزینه ات را همان اول بده تا بهانه ای برای نبردنت نداشته باشند. یادت باشد زیاد وسیله با خودت نبری، آنجا بالا و پایین زیاد دارد. سعی کن دوربین عکاسی جور کنی آنجا دلت می سوزد که چرا دوربین نداری اگر فیلمبرداری هم برداشتی که چه بهتر!

سعی کن زیاد وسواس نباشی اردو پر است از خاک و خول، اما صابون کوچک و مسواک و اقلامی این چنین با خودت داشته باش.

تا می توانی خاطراتت را بنویس حتی اگر از خستگی و خواب بمیری، شاید بشود آنها را بعداً هم نوشت اما به بامزگی و دقت آن وقت نمی رسد .

اگر اهل کتاب و کتاب خوانی هستی خود بچه های بسیج زحمت می کشند و کتاب خانه ی سیار جور می کنند . خلاصه زیاد با خودت چیز میز نبر. مثل خیلی ها اتو و پتو و از این بند و بساط ها نداشته باش آدم توی این جور سفرها که فقط توی ماشین است و راهش هم خیلی طولانی، بهتر است کمتر وسیله ببرد و به قول معروف هر که بارش بیش سختی سفرش بیشتر.

این ها اکثر حرفهایی بود که سال بالایی های اردو جنوب رفته برای رفتن به اردو به ما می گفتند. ما هم کم و بیش گوش می دادیم و البته من یکی پتو هم با خودم نبردم و شانس آوردم تقریبا در همه جا به ما پتو دادند وگرنه در شبهای سرد اسفند ماه جنوب و خرم آباد و... یخ می زدم. این سال بالایی ها به ما خیلی حرفها از چه طور رفتن زدند ولی نگفتند چه طور برگردیم شاید قاعده همین باشد که بازگشتن قابل پیش بینی نیست و در نتیجه قابل توصیه هم نخواهد بود.

آن ها نگفتند وقتی رسیدیم دو کوهه با آن ساختمان های بلند که هنوز رد مشت های گلوله بر تنشان مانده خبر حسینیه حاج همت را هم بگیریم.

یا اینکه دوکوهه فقط دشت سبز امروزی نبود و آنجا حاج احمد و حاج همتی داشت و اگر گوش هایتان را تیز کنید حتما صدای توصیه و صلوات های فرمانده و لشکر را خواهید شنید.

و صبح به جای عکس گرفتن با گوشی همراهتان بگذارید دلتان عکس بگیرد یا اینکه، سرما آدم را نمی کشد بگذار ریه هایت طراوت را حس کند. وقتی به فکه رسیدی بدان مقدس است و زودتر از بقیه پاهایت را بر رمل ها بگذار و حواست را جمع کن. مبادا زیاد چنگ در خاک بیندازید، چراکه این رمل ها رازهای خود را که تکه هایی از جسم برادرانمان است را زود برملا می کنند. آهسته برو آهسته تر ...

قبلی ها یادشان رفت بگویند که تنها بودن در طلاییه چه صفایی دارد خلوت طلاییه را در هیج جا نمی توان پیدا کرد اگر گفته بودند که ما آن طور شوخی کنان شعار »نهار امروز حق مسلم ماست« را سر نمی دادیم و تمام وقت مان را در آلاچیق به انتظار نهار نمی نشستیم. ما هم می رفتیم در کنج تانک های سوخته به اسم و رسم طلاییه و بر سه راه شهادت به صحرای بی انتها نگاه می کردیم و می اندیشیدیم، تنهایی فقط مال طلاییه است و بس، حتی شلمچه هم آن را نخواهد داشت.

گفتم شلمچه، قبلی ها گفتند آنجا که رسیدی برای ما سر رسید شلمچه بخر و اما باز هم یادشان رفت که بگویند آن طرف تر همان مغازه ها، زنجیره ای از آهن بین من و بصره و کربلا مانع می شود اما در شلمچه می توانی کربلایی شوی مثل هویزه و باز هم سال بالایی ها نگفتند که در زیر سنگ های مرمر سرد هویزه جوانان غیوری خوابیده اند که اسمشان روزی مثل من و تو دانشجو بوده است و سر کرده ی آنها حسین علم الهدی بوده اینکه آنها تنها در مقابل دشمن و هم در مقابل منافق ایستادند.

آنها نگفتند اما من می گویم تو توشه ی بازگشتت را سنگین کن حتی اگر با مشتی خاک باشد، خاک آنجا که هنوز ستارگان آسمان، چراغ شبش هستند شفا می دهد دلی را که در گیر و دار بوق و کرنای شهر گیر کرده است یادت باشد بعد از اینکه برگشتی مواظب شهر و شهری شدنت باشی.



نویسنده : مجاهد » ساعت 10:41 عصر روز جمعه 89 اسفند 6