خيلي خوبه همچين جاي آرومي داريد خيلي خوبه كه راهي بودن هاتون نوشتيد
تو جنوب يا علي گفتيم و عشق آغاز شد... اما الان واقعا...
سلام عليكم...
دلم براي روزهاي سفر تنگ شده است...براي همسفران،براي سرزمين ملكوتيان...
دلم هواي غروب شلمچه را دارد...غروبي كه دلم را از سينه ام بيرون كشيد...دلي كه هنوز جايش در سينه ام خاليست.
خسته ام ...خسته از اسارت دنيا و آنان كه براي خريدن سهم بيشتر از آن بر همديگر سبقت مي گيرند...
من مي خواهم در اين بلواي دنياداران مهاجري مجاهد باشم و تا اوج خدا پرواز كنم...
من دلم براي شهدا تنگ شده است....و روحم براي شهادت بي تاب است...
مجاهدان دعايم كنيد
اي عشق مدد كن كه به سامان برسيم
چون مزرعهي تشنه به باران برسيم
يا من برسم به يار و يا يار به من
يا هردو بميريم و به پايان برسيم...
خيلي بد است كه باشي و نباشي. اگرچه آمده بودم ولي هيچگاه حضور نداشتم. كه چگونه حاضر باشد كسي كه نفسهايش در بيخبري و غفلت محض ميگذرد...
حيف... حيف... حيف...