سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برای او که نامش تبرک، یادش تداعی و برای عمو
بهانه ام همان به که بوی باروت باشد و بوسه به یاد تو، بهانه ام همان بس که بهشتم بر هم آشفته از این فراموشی..که بهارم بر باد..بر باد..بر باد
که دنیایم دیوار و دود و دهشت ..

بعد از یک سال چنگ دل را گوش می دهم...
سوسویی دووباره با چنگ و دندان خودش را می چسباند به دل و خرمن آتش با زیر و بم های نغمه اش فراهم می شود ..."عشق اینجا اوج پیدا.." آخ که نگو از این اوج و جان مست که من در حضیض ام وپست..که بر باد  رفته ام انگار من...

که این روزها انگارم نه انگار..!

روی مرز نازک حق و باطل ها راه رفته ام و  ترد شده ام از تردید،

 پر شده ام از پرسش،

اگر یک دانه دردانه از یقین ها و پاسخ ها باقی مانده باشد رواست که روح و جان جنگنده و جاری شونده ی تو باشد.

که سودای سیاست و دامان دانشگاه شورم را دزدیده اند و از آب و گل در آمدن شعور هم پیمودن و فرسودنی دراز میطلبد که تازه اول راهم ودستم به بینشو دانشی که میزان حق بدانمش بند نیست.

دستم اما به ساحت پاک و بلند تو بند است که تازه بداری نفسم را در این پیمودن و پرسش نمودن.شاهد باش که شروع کردم...

بسم الله...



نویسنده : مجاهد » ساعت 12:27 صبح روز سه شنبه 87 مرداد 8